پاس گل هیئت انتخاب به B۲ آمریکایی

پاس گل هیئت انتخاب به B۲ آمریکایی به گزارش جوان بین، «علت مرگ: نامعلوم» برای ارسال به مراسم اسکار، انتخابی بود که عده ای اصرار داشتند بگویند بابت آن باید تمام طرفین دعوا در ایران راضی باشند.


در روزهای آخر تابستان ۱۴۰۴ بعد از مدتی کشمکش، بالاخره نماینده ایران جهت شرکت در مراسم اسکار ۲۰۲۶ اعلام شد؛ «علت مرگ: نامعلوم» به کارگردانی علی زرنگار و تهیه کنندگی مجید برزگر.
بحث های مستوفایی سر این که کدام مرجع باید نماینده ایران جهت شرکت در مراسم اسکار را انتخاب نماید، درگرفت و بعد از آن بحث هایی جدی درگرفت که کدام فیلم انتخاب گردد. کسی اما درباره ی بنیادین ترین مسایل حرف نزد؛ درباره ی چیزهایی که هم به قرار داشتن ایران در میانه یک جنگ خونین با کشوری که به آن فیلم می فرستد مربوط است و هم به منفعت کل سینمای ایران، نه بخشی خاصی از آن و هم سهم مردم ایران از این انتخاب ها. یعنی مردمی که هر قدر هم از نمایش بعضی تصاویر درباره ی خودشان در جهان ناراضی باشند، هیچ اجازه و قدرتی برای پیشگیری از آن و ایستادن در مقابل منفعت طلبی یک گروه خاص ندارند.
در ادامه، ضمن بررسی نوع کلی حضور ایران در چنین رویدادهایی و صف بندی های فکری، سیاسی و اجتماعی در این حوزه، به این پرداخته شده که «علت مرگ: نامعلوم» چه نوع فیلمی است و اگر به اسکار برود، اولاً چه تصویری از ما، یعنی مردمی که غربی ها با صرف میلیاردها دلار تلاش در نمایش چهره ای مخدوش از آنها داشته اند نشان میدهد و ثانیاً با ادامه این مسیر چه آینده ای را می توان برای کارگردان جوان این فیلم متصور شد.
نقطه توقف این توقعات کجاست؟
«علت مرگ: نامعلوم» برای ارسال به مراسم اسکار، انتخابی بود که عده ای اصرار داشتند بگویند بابت آن باید تمام طرفین دعوا در ایران راضی باشند. یعنی همین که فلان فیلم ها انتخاب نشدند، باید سبب رضایت یک طیف باشد و این که فیلمی به تهیه کنندگی مجید برزگر به اسکار رفته است، سبب رضایت طیف دیگر. حقیقت اما اینست که هیچ کدام از طرفین ماجرا بطورکامل راضی نیستند.
در یک سو کسانی هستند که حتی نفس حضور در مراسم اسکار و جشن ها و جشنواره های دیگر را فریضه نمی دانند و برای چنین کنشی هر بار و تحت هر شرایط ویژه ای باید دلیلهای قانع کننده ای مقابل شان قرار گرفت و در سوی دیگر کسانی هستند که نه فقط با ارسال «علت مرگ: نامعلوم» به مراسم اسکار راضی و قانع نمی شوند، بلکه طی سالهای قبل نشان داده اند توقفگاهی برای افزایش سطح توقعات شان وجود ندارد.
طبیعتاً کمتر از ۳ ماه بعد از تجاوز نظامی ایالات متحده به ایران، نفس حضور نماینده رسمی حاکمیت ایران در مهم ترین مراسم سینمایی آمریکاست که نیاز به توجیه عقلی و منطقی دارد و عدم حضور در چنین رویدادی تحت چنین شرایطی یک پیش فرض بدیهی به نظر می آید. در این وضعیت این که کسی حتی حرفی از رفتن به اسکار بزند، باید دست و پای گوینده را بلرزاند و او را به تکاپوی فراهم کردن توجیهاتی بسیار قوی بیندازد اما بشکلی تعجب آور، نه فقط ما امسال هم به اسکار رفتیم، بلکه حتی حرفی درباره ی این که نرویم، به شکل جدی مطرح نشد. کسانیکه این وضعیت را رقم زده اند، به همین قانع نخواهند شد. آنها کسانی هستند که در چنین مورد خاصی به هیچ خط قرمزی اعتقاد ندارند جز این که هر سخنی درباره ی عدم حضور ایران در اسکار و سایر جشن ها و جشنواره های سینمایی غرب ممنوع می باشد.
این موضوع را در مجالی جداگانه می توان بیشتر باز کرد و محل بحث قرار داد و نقداً می شود به این اشاره داشت که وقتی یکی از پیشکسوتان این جریان که فرد موثری هم در روندهای سینمایی ایران است می گوید ای کاش اجازه می دادند فیلم جعفر پناهی را به اسکار بفرستیم، یعنی فیلمی که به صورت زیرزمینی در ایران تولید شده، باید برای مان مشخص شود که سطح توقعات این گروه موثر در روندهای سینمایی ایران تمامی ندارد.
او درباره ی فیلمی چنین حرفی را زده که بعد از جایزه گرفتنش در کن به رغم ضعف های آشکار فنی و روایی، وزیر خارجه فرانسه توئیت کرد: «در اقدامی نمادین از مقاومت در مقابل سرکوب رژیم ایران، جعفر پناهی نخل طلا را به دست آورد که بارقه ای از امید برای همه مبارزان آزادی در سرتاسر جهان است». پس از آن که پناهی یا فیلم فوق العاده ضعیفش نخل طلا گرفت و ژان نوئل بارو، وزیر خارجه فرانسه هم چنین توئیتی نوشت، خیلی ها تصور می کردند حجت تمام شده و دیگر دهان همه آنهائی که سیاسی بودن این جشن ها و جشنواره ها را انکار می کردند بسته خواهد شد اما تجربه نشان داده هیچگاه چنین نیست و آنها قدمی پا پس نمی کشند و ذره ای از مواضع شان کوتاه نمی آیند.

به عبارت سرراست تر، این طیف فکری را نه فقط اجازه ارسال فیلم ایرانی به اسکار در سالی که آمریکا به ایران حمله کرده قانع و راضی نمی کند، بلکه حتی اگر موردی واضح تر از عداوت جعفر پناهی با منافع ملی جلوی روی شان بود هم با صراحت می گفتند باید همین مسیر را ادامه داد. به هر روی ما «علت مرگ: نامعلوم» را به اسکار فرستادیم بی این که هیچ یک از طرفین ماجرا راضی باشند و در چنین شرایطی باید در آینده نه چندان دور منتظر سرریز کردن خشم های فروخفته و رویارویی یا غلبه یکی از این جریان ها و گفتمان ها بر دیگری باشیم. تا وضع به همین منوال است، هر قدر جشن ها و جشنواره های سینمایی غرب رویکرد سیاسی شان را در برابر ایران علنی تر و خصمانه تر کنند، باز هم عده ای هستند که ذره ای در مواضع شان تغییر ایجاد نمی شود و به عنوان سخنگو یا افراد عامل در نهادهای رسمی یا صنفی، از تعامل و معامله با این رویدادها حرف می زنند.
پای منفعت های یک فرقه در بین است
سوای مسائلی که تابحال طرح شد، بحث اصلی جدی تر از اینست که در سال ۲۰۲۶ به اسکار برویم یا نه و حتی اگر آمریکا به ایران حمله نکرده بود و حتی اگر روابط سیاسی ایران و ایالات متحده هیچ مشکلی نداشت، درباره ی این که نفس حضور ایران در این نوع رویدادها منفعتی برای کل سینمای ایران دارد یا نه، می شد تشکیکاتی جدی کرد. ما پس از آن که برای اولین بار برنده جایزه اسکار شدیم، دوره افول سینمای مان را هم آغاز کردیم و از طرفی اگر بحث انعکاس پیدا کردن تصویر ایران در جهان باشد، این که رویدادهایی از این دست در چنین موردی تأثیر قابل توجهی داشته باشند، محل تردید است. شاید به مذاق خیلی ها خوش نیاید اگر بگوییم سریال «یوسف پیامبر» نسبت به «جدایی نادر از سیمین» مخاطبان جهانی خیلی بیشتری داشت و احیانا این گزاره هم سبب خشمگین شدن عده ای می شود اگر بگوییم مخاطبان خارجی «مختارنامه» ده ها برابر بیش از فیلم «فروشنده» بوده است.
اما اتفاقاً یکی از چیزهایی که سبب شد ما در آن مقطع زمانی به جای بازتولید الگوهایی در ردیف همان سریال های موفق، گرفتار موج پسافرهادی شویم و کیفیت سینمای مان افت محسوسی کند، همان جوایز اسکار بود. این که اسکار و به صورت کل جشن ها و جشنواره های غربی منفعتی برای سینمای ما داشته اند یا نه به شکل جدی محل تردید است اما مساله اینست که بخشی از بدنه سینمای ایران از برقرار ماندن این رابطه نفع می برد و همان بخش است که تابحال اجازه نداده این رابطه به هم بخورد؛ حتی در شرایطی که برگزارکنندگان یک رویداد سینمایی، کمتر از ۳ ماه پیش از غائی شدن نماینده ایران برای ارسال به اسکار، به ایران تجاوز نظامی کرده بودند.
در یک شرایط نرمال نباید به این افراد اجازه داده می شد کاری کنند که ما سنگرهای خط مقدم را فرسنگ ها عقب تر ببریم و به جای این که بگوییم حتی در عادی ترین شرایط هم تا وقتی منفعت مشخص حضور در چنین رویدادهایی برای تمام مردم ایران مشخص شده، نباید به آنجا برویم، بگوییم لااقل همین امسال که به ما حمله نظامی شده، به جشن کشوری که حمله کرده نرویم و حتی از آن هم عقب تر برویم و بگوییم حالا که مقرر است به اسکار برویم، لااقل فلان فیلم ها را نفرستید؛ چون تصویر مخدوشی از ما نشان می دهند.
بخشی از جامعه نخبگانی و هنری کشور که باید در مقابل این منفعت طلبی های فرقه ای بایستد، گرفتار سردرگمی در مارپیچ سکوتی شده که همین فرقه ها به راه انداخته اند. عده ای هم تصور می کنند امکان دارد خودبه خود با عملکرد واضح سیاسی از جانب این جشن ها و جشنواره ها، تمام عوامل داخلی سینما و مخاطبانش از آنها رویگردان شوند؛ حال آن که چنین اتفاقی در شکل حداکثری اش رخداده و کسانیکه تابحال تغییری در مواضع شان رخ نداده است، زین پس هم محل امیدواری چندانی نیستند.
آنها فقط به سبب درک متفاوت شان از شرایط نیست که چنین مواضعی پیدا کرده اند که اگر چنین بود، بعد از این همه کنش سیاسی واضح از جانب رویدادهای سینمایی غرب، این درک می توانست عوض شود. در بعضی موارد امکان دارد علاقه و گرایش عاطفی به غرب عامل موثری باشد که حتی یک فرد را تا پای سرسختانه ترین لجبازی ها پیش ببرد اما اینجا با تاثیرگذاری تعیین کننده از جانب چنین موردی هم مواجه نیستیم. مساله اینست که عده ای از افراد بسیار بانفوذ و اثرگذار در ساختار سینمای ایران که از دهه ۶۰ وارد عرصه های مدیریت دولتی یا صنفی شدند، منافع شان با حضور و ارتباط با این رویدادها و اسپانسرهای شان که عموماً دولت های غربی هستند گره خورده و با تمام توان پشت این ماجرا ایستاده اند. تا وقتی تمرکز اصلی روی این گروه و دلیلهای اصلی شان برای چنین نگاهی نباشد، تا ابد درگیر سفسطه های لایتناهی در توجیه این که باید به جشنواره ها برویم و باید با سینمای دنیا کار نماییم خواهیم بود.
سینما یا گروه واتساپی دوستان؟
به لحاظ فنی می توان نظرات و سلیقه های مختلفی درباره ی فیلمی مثل «علت مرگ: نامعلوم» داشت اما چند نکته مستدل تر که درباره ی آن یاد شده قرار خواهد گرفت، به کیفیت ایده کار برمی گردد. این یک فیلم اول مرتب و نیمه استاندارد است که تلاش شده در آن نمای غلط یا بازی خیلی بد وجود نداشته باشد اما این که عده ای در یک خودروی ون جمع شوند و هر کدام نماینده یک گروه اجتماعی باشند و به سفری بیابانی بروند که از همان ابتدای مسیرش با یک جنازه و بعد از مدتی با ۱۰۰ هزار دلار پول مواجه شوند و بین شان بحث و چالش درگیرد، ابداً ایده جدیدی نیست.
دستچین کردن این افراد از گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی هم با فیگور رئالیستی کار تضاد دارد. مرحوم عباس کیارستمی که رئالیسم را تا مرز بیرون رفتن از دایره قصه گویی امتداد داده بود، در تمام دنیا یکی از شناخته شده ترین فیلمسازانی است که به فضای داخل خودرو علاقه نشان داده است. اتفاقا در فیلمهای او از «طعم گیلاس» تا «ده»، با آنکه افراد مختلفی به خودرو می آیند و پیاده می شوند، بشدت تلاش شده اینها نماد طبقه اجتماعی، طیف فکری یا گروه سیاسی خاصی نباشند؛ چون مواجهه یکجا و یک روزه با این همه آدم متفاوت که هر کدام سمبل هستند، واقع گرایانه نیست.
در حالت واقعی امکان دارد در یک مسیر به ویژه رانندگی، طی ۲ ماه به چیزی جز اشخاصی از یک گروه اجتماعی خاص برنخوریم و برای همین وقتی در یک خودروی ون، از یک فراری سیاسی تا فردی مرخصی گرفته از زندان، همه جور آدمی داشته باشید، این بطورکامل می تواند دستکاری راوی در واقعیت را به چشم بیاورد. حالا این راوی با چیدن این شرایط چه می خواسته بگوید و چه حسی منتقل کند؟ پسری که یک دانشجوی فراری سیاسی است به همراه نامزدش در این خودرو قرار دارد. آیا این عادی است؟ در واقعیت هم می تواند چنین اتفاقی بیفتد اما وقتی یک خودروی ون، درون قابی که دور جامعه گرفته اید و بریده ای از معمولی ترین شرایط واقعی اجتماعی بشمار می رود قرار بگیرد، یعنی این قضیه بطورکامل عادی است و ما هر روز در هر خودروی عمومی، امکان دارد به این چیزها بربخوریم.
همان طور که یک تاکسی گردشی در سطح شهر، اگر یک روز کامل به هیچ مسافر زنی که سوار خودرواش شود برنخورد یا بالعکس، یک روز کامل هیچ مردی سوار خودرواش نشود، به شک می افتد که چرا همه چیز طبیعی نیست، با درجه ای کمتر ما هم اگر سوار یک ون بین شهری بودیم، باید طبیعتاً منتظر این باشیم که لااقل یکی از مسافران زندانی سیاسی یا فراری سیاسی و از این قبیل باشد. آیا به واقع چنین است؟ «یک تصادف ساده» جعفر پناهی هم دقیقاً در همین نقطه از واقعیت فاصله می گیرد و تا قرائت یک جانبه ترین بیانیه های سیاسی پیش می رود. یعنی ادامه دادن این مسیر نهایتاً می تواند سر از چنین جاهایی دربیاورد.

وقتی وفاداری به واقعیت فدای عادی نمایی یک وضعیت استثنایی و بحرانی در سیاست می شود، این ماجرا می تواند در آینده تا ناکجا جلو برود. علی زرنگار با نبوغ خاصی پا به سینمای بلند داستانی نگذاشت و حرف جدیدی با خودش نیاورد که با ذهن باقی افراد چالش کند، بلکه ساده ترین جورچین از آدم های سمبلیک را پیرنگ کارش قرار داد و به لحاظ طعنه های سیاسی و اجتماعی هم از حد گروههای واتساپی پیش روتر نبود. یکی از مسافران ون می گوید یک اسکناس ۱۰۰ دلاری حقوق یک ماه من است؛ یعنی او بنا به نرخ اخیر دلار بین ۸ تا ۱۰ میلیون تومان حقوق می گیرد؟
در جای دیگر او می گوید یک ۱۰۰ دلاری خرج ۲ ماه درمان همسر مریضش است که مخارج درمان او کمرش را شکسته. این هم بشدت طعنه ای کودکانه ای به حکومت است، چونکه اگر در جایی از دنیا خرج درمان یک بیمار سخت، ماهی ۴ تا ۵ میلیون تومان باشد، باید آن حکومت را ستود و مشکل از هر جا باشد از حاکمیت نیست. فیلم در سال ۱۴۰۰ ساخته شده اما گوشیهای هوشمند کمترین تاثیری در روند واقعیت روایت ندارند تا راوی بتواند هرجور که دلش می خواهد و اهدافش ایجاب می کند، صحنه را بچیند و پیش ببرد و همین اتفاق هم افتاد؛ حتی اگر با طبیعت زیستی و اجتماعی جامعه ایران همخوان نباشد.
اگر بخواهیم از خودمان بپرسیم این فیلم چه تصویری از ایرانیها در مقابل دیدگان باقی مردم دنیا خواهد گذاشت، احیانا به این پاسخ می رسیم که بیش از مردم ایران، آن چه با نمایش «علت مرگ: نامعلوم» آسیب می خورد، تصویر سینمای ایران است. کارگردان می خواهد به سقوط و بی ارزش شدن پول ملی طعنه بزند اما هزینه های بهداشت و درمان را در ایران تا حدی پایین نشان میدهد اگر توسط مخاطبان خارجی باور شود، خواهد توانست اینجا را به مقصد مهاجرتی خیلی از مردم سوئیس و اسکاندیناوی تبدیل کند. این که فرد فوت شده هم افغانستانی معرفی می شود و روی همین حساب افراد داخل ون بسمت تصمیم برای برداشتن پول هایش می روند اما وقتی معلوم شد یک ایرانی بلوچ است، نشانه هایی از پشیمانی در آنها ظاهر شود هم نسبت دادن موضعی فاشیستی به مردم ایران است و هم یک موضع گیری فاشیستی نرم از جانب فیلمساز.
علی زرنگار در آغاز مسیری است که جعفر پناهی در آخر آن قرار گرفته است. وقتی متوجه شویم سقف استعداد هنری ما در حد معینی است که به دامنه نوابغ هم نمی رسد، شرافتمندانه اش اینست که کنار بایستیم و نوابغ را تحسین نماییم، نه این که از دوپینگ های سیاسی استفاده نمائیم تا همان جایگاه را بدون استحقاق واقعی به دست بیاوریم. باید امیدوار بود که زرنگار این مسیر را تا آخر نرود و گم شدن نامش در تاریخ سینما را به جهت استعداد متوسطی که دارد بپذیرد؛ نه این که مثل پناهی تلاش کند هر طور شده در حد کیارستمی تحسینش کنند بی این که خودش در حد کیارستمی باشد.

یعنی همین که فلان فیلم ها انتخاب نشدند، باید سبب رضایت یک طیف باشد و اینکه فیلمی به تهیه کنندگی مجید برزگر به اسکار رفته است، سبب رضایت طیف دیگر. حالا این راوی با چیدن این شرایط چه می خواسته بگوید و چه حسی منتقل کند؟ یکی از مسافران ون می گوید یک اسکناس ۱۰۰ دلاری حقوق یک ماه من است؛ یعنی او بنا به نرخ اخیر دلار بین ۸ تا ۱۰ میلیون تومان حقوق می گیرد؟
در جای دیگر او می گوید یک ۱۰۰ دلاری خرج ۲ ماه درمان همسر مریضش است که مخارج درمان او کمرش را شکسته.

1404/06/30
09:26:48
5.0 / 5
27
تگهای خبر: بازی , بحران , بهداشت , جامعه
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۳ بعلاوه ۵
جوان بین Javanbin
پربیننده ترین ها

پربحث ترین ها

جدیدترین ها

javanbin.ir - حقوق مادی و معنوی سایت جوان بین محفوظ است

جوان بین

اخبار جوانان و نوجوانان - رسانه ای برای اندیشه های جوان - جوان بین: صدای نسل آینده