قصه گوها و قصه نویسان در رونمایی یک کتاب ایده ای که از سال کرونا آمد
جوان بین: آئین رونمایی دو کتاب شهرزاد گاهنامه مطالعات قصه گویی و یاد شهرزاد، چهل خاطره از قصه و قصه گویی به همت سید علی کاشفی خوانساری برگزار گردید.
به گزارش جوان بین به نقل از مهر، آیین رونمایی دو کتاب «شهرزاد نامه مطالعات قصه گویی» و «یاد شهرزاد چهل خاطره از قصه و قصه گویی» برگزار گردید.
عابد در ادامه با توضیحی کوتاه درباره ی کتاب «شهرزاد نامه مطالعات قصه گویی» به بخش های مختلف این کتاب نظیر پیشینه قصه گویی، شیوه های قصه گویی، قصه گویی و هنرهای دیگر، قصه گویی در دوره مدرن، قصه های بومی، قصه های دینی، کارکرد آموزش قصه گویی و… اظهار داشت: دو نکته در این کتاب برای من جالب بود، یک نکته هم شاید بتوانم بعنوان پیشنهاد عرضه کنم این است، آقای رحماندوست مقاله ای در اینجا دارند و پیشنهادی به اهل فرهنگ که اگر خود کودک دارند، یا اگر در هر صورت در اطرافشان کودک وجود دارد، آغاز کنند از تجربیات، زیست روزمره و مواردی از این دست، برای کودکان قصه بگویند. به عقیده من این اتفاق جالبی است؛ یعنی اگر هرکس، نه فقط برای کودکان، روایت کردن را تبدیل به عادت کند.
شهرزاد و قصه هایش، در فراز و فرود روزگار
سید علی کاشفی خوانساری بعد از خوشامدگویی مجدد به حضار، درباره ی شکلگیری ایده این گاهنامه از سال ۱۳۹۸ توضیحاتی داد و اظهار داشت: در خانه، مشغول مرور یادداشت ها و کتاب ها و صحبت با دوستان، به ذهنم رسید که خوب است گاهنامه ای، نشریه ای یا مجموعه مقاله ای با مبحث قصه گویی راه اندازی کنم. با چند دوست و چند بزرگوار مشورت کردم و ایمیلی خدمت استاد عزیزم، پروفسور مارزلف، فرستادم و این ایده را با او در بین گذاشتم. همینطور با همکار و دوست قدیمی، سرکار خانم بِآتریس مونترو، رییس انجمن شبکه جهانی قصه گویان که افتخار عضویت در آن انجمن را از سال ها قبل داشتم، مبحث را مطرح کردم. دوستانی از افغانستان، هند و… نیز پیشنهادهایی عرضه دادند. برخی موافقت کردند، برخی استقبال نمودند و برخی گفتند که مشابه آن وجود دارد یا مورد استقبال واقع نخواهد شد.
کاشفی افزود: در همان سال ۹۸ یا فکر کنم نوروز ۹۹، دیداری در منزل استاد محقق و سرکار خانم نوش آفرین انصاری داشتم. همه این نظرات را مطرح کردم. در واقع، ایشان بودند که آن قوت قلب نهائی را به من دادند که بله، چنین نشریه ای مشابهی در دنیا وجود دارد؛ این که گروهی جمع شوند و مقاله ای منتشر کنند. بدون ترتیب زمانی مشخص، شما فراخوانی بدهید و مقاله بخواهید، ان شاءالله خواهد رسید.
تولد دو کتاب از یک ایده
کاشفی با نام بردن از دوستان مختلفی که نامشان در کتاب یا در مصاحبه ها ذکر شده و هر یک در ادوار مختلف به او کمک کرده بودند اظهار داشت: در نهایت این فراخوان به زبان های مختلف در جاهای متعدد منتشر گردید و حدود صد اثر به دست ما رسید. در حقیقت یک فراخوان صورت پذیرفت. این آثار در چارچوب یک فراخوان با مبحث «چهل خاطره درباره ی قصه گویی» با نام «یاد شهرزاد» گردآوری شد. احیانا اوایل سال هزار و چهارصد یا هزار و چهارصد و یک — فکر می کنم اواخر هزار و چهارصد — منتشر گردید. آن کتاب گاهنامه مطالعات قصه گویی هم شامل مجموعه مقالاتی بود که حدود شصت مقاله را در بر می گرفت و الان دو یا سه مورد از آنها حذف شده و باقی مقالات در این کتاب عرضه است.
فراخوان گاهنامه دوم شهرزاد، نگاهی به درون
این عضو شبکه جهانی قصه گویان اضافه کرد: کتاب گاهنامه_مجموعه مقالات و جستارهایی درباره ی قصه گویی_ را در همان سال هزار و چهارصد و یک، در اوایل سال به ناشر تحویل دادیم و تکلیف آن مشخص شد. سپس فراخوان دفتر دوم را آماده کردم. فراخوان به زبان های عربی، آلمانی و غیره نیز تهیه شد، اما به سبب اتفاقات سال هزار و چهارصد و یک، این فراخوان ها هیچ گاه منتشر نشد. اگر جستجویی کنید، تنها یک خبر در ارتباط با فراخوان شماره دو شهرزاد در سال هزار و چهارصد و یک خواهید یافت؛ اما عملا این فراخوان پیگیری نشد و کار برای سه چهار سال متوقف ماند. امروز که این کتاب درحال رونمایی است، باید به آن دوستان بعد از سه چهار سال فاصله باردیگر ایمیل بزنم و بگویم که چنین کاری می خواهیم انجام دهیم.
او در ادامه اظهار داشت: امروز نگاه من این است که اگر این کار به شکل داخلی و ایرانی، بهتر و محکم تر پایه گذاری شود، در آینده می تواند بشکلی ساده تر به عرصه جهانی راه یابد. امروز به این می اندیشم که شاید مخاطبان خارجی به سبب قوانین کشور خود در برقراری ارتباط با ایران با محدودیت هایی روبه رو باشند و یا برعکس؛ به همین جهت، امروز فکر می کنم شاید بهتر باشد تمرکز اصلی مان را بیشتر بر فضای داخلی معطوف نماییم. با این حال، ارتباط با دانشگاه هایی که پیش ازاین با ما همکاری داشتند، یا «شبکه جهانی قصه گویان» و مسابقه های بین المللی قصه گویی — که چند سالی در آن داوری کرده ام — همچنان پابرجا می باشد. امیدوار هستم بتوانیم مطالب غیرایرانی نیز داشته باشیم، همان گونه که در دفتر اول داشتیم. به این دلیل، از تمامی قصه پژوهان، قصه گویان و دوست داران قصه در ایران دعوت می کنم و خواهش می کنم که درباره ی قصه برای ما بنویسند؛ نه لزوماً در چارچوب مقالات پژوهشی و دانشگاهی، بلکه در چارچوب انتقال تجربه ها، جستارها، ایده ها و خاطراتی که می تواند کاربردی و الهام بخش باشد.
جذبه پنهان قصه ها، از شبهای سبزوار تا قصه نویسی
در ادامه این مراسم محمود برآبادی که مقاله ای با جذبه پنهان قصه ها در کتاب گاهنامه دارد، پشت تریبون قرار گرفت و اظهار داشت: همه ما آگاهیم که مشرق زمین، بخصوص از دیرباز، خاستگاه قصه ها و افسانه هایی شیرین و به یادماندنی بوده است. قصه ها و افسانه هایی که از سرزمین ما به دیگر سرزمین ها نیز سفر کرده و در آنجا با شکل و شمایلی منطبق با بوم و منطقه خاص، دگرگون شده و بازنویسی شده اند. همچون این داستان ها، «هزار و یک شب» است که می دانیم در کشورهای دیگر به شکلهای گوناگون نوشته و بازآفرینی شده است.
او افزود: قصه ها هم بشکل نظم و هم بشکل نثر، در ادبیات کهن ما بسیار فراوانند و در واقع می توان اظهار داشت که ایران، سرزمین قصه خیزی است. طبیعت ایرانی با قصه، افسانه و حکایت همخوانی دارد و هنگامی که آثار گذشته را می خوانیم، درمی یابیم که حتی در آثاری که ظاهراً جنبه روایی ندارند — بلکه پند و نصیحت و اندرز هستند — با قصه هایی آمیخته شده اند. نویسنده آگاه بوده که قصه می تواند کاربردهایی فراتر از یک محتوای صرفا آموزشی یا تربیتی داشته باشد. حتی در نوشته ها و آثار عرفانی و فلسفی نیز می بینیم که نویسنده، مطالب کتاب یا مقاله خویش را با قصه هایی همراه می کند و آنرا با تمثیل می آمیزد تا پذیرش آن برای خواننده آسان تر گردد. در این آثار، ماجراهای شیرین و پندآموز در چارچوب های داستانی بیان شده اند به شکلی که خواننده از مطالعه مکرر آنها سیر نمی گردد.
برآبادی در ادامه ضمن اشاره به اسامی مختلف برای قصه نظیر افسانه و حکایت و روایت و داستان و… اظهار داشت: پدر من یک قصه پرداز بود. در روستایی نزدیک سبزوار زندگی می کردیم و در آن زمان نه رادیو بود، نه تلویزیون و هیچ وسیله سرگرمی ای برای مردم بخصوص در شب های طولانی زمستان وجود نداشت. مردم — البته بیشتر مردها، مگر در موارد رفت وآمدهای خانوادگی — جمع می شدند در خانه هایی که به آنها «شب چره» یا «شب نشینی» می گفتند و فردی که قصه گویی بلد بود، برایشان قصه می گفت. پدر من هم یکی از همین افراد بود که سواد داشت — چون سواد در آن زمان در روستاها خیلی کم بود و افراد باسواد اندک بودند — و قصه تعریف می کرد. بعدها که من بزرگ شدم و کتاب ها را خواندم، فهمیدم که کتاب هایی که پدرم از آنها قصه می گفته، مانند «جوامع الحکایات»، «قصص الانبیا»، «شاهنامه» و «هزار و یک شب» بوده است. البته او ضرورتی نمی دید که منبع قصه هایش را ذکر کند. اما مساله این بود که وقتی در جایی، در خانه ای جمع می شدند، کسی را می فرستادند تا پدر مرا صدا کند. مثلا می گفتند: «بیا، ما اینجا مهمانی داریم، شب چره داریم» و وقتی او می رفت، قصه ای برایشان تعریف می کرد و من نیز با او می رفتم. با آنکه بچه بودم و روزها در کوچه ها دویده و خسته شده بودم، باز هم با او می رفتم و با اشتیاق می نشستم و به قصه ها گوش می دادم. با وجود این که این قصه ها برای من تکراری بودند — چون همه جا همراه او بودم — اما پدرم هنری داشت: هر بار قصه ها را بشکلی خاص تعریف می کرد، چیزهایی به آن اضافه می کرد، بسته به این که محیط چه طور باشد، چه افرادی حاضر باشند، مواردی را کم یا زیاد می کرد. بنابراین، قصه ها هر بار برای من تازگی داشت.
او افزود: خصوصیت دیگر کار او این بود که در واقع روانشناسی مخاطب را به خوبی درک کرده بود و می دانست که چه طور با افرادی که در آن جمع حاضر شده اند — با هر سطح سواد، سن و مشکلاتی که دارند — هماهنگ شود تا قصه برایشان شنیدنی تر باشد. این تجربه ای بود که من از کودکی داشتم و شاید یکی از دلایلی که بعدها مرا بسمت قصه و داستان کشاند، همین کار پدرم و قصه هایی بود که تعریف می کرد.
اولین قصه، پسرک شرور همسایه
برآبادی به اولین قصه ای که نوشته بود اشاره نمود و اظهار داشت: البته دو دلیل دیگر نیز وجود داشت. یکی از آنها این بود که ما در دوره ابتدایی معلمی داشتیم که بسیار ما را به کتاب خواندن تشویق می کرد. این تشویق ها موجب شد کتابخانه کوچکی در مدرسه خود تأسیس نماییم — در واقع مجموعه کتاب هایی بسیار کوچک، در حد یک قفسه — و این امر سبب شد کتاب های بیشتری را آغاز به خواندن نماییم، در صورتیکه در مقطع ابتدایی بودیم. سپس انشا می نوشتیم و نخستین داستانی که به یاد دارم نوشتم، در همان دوره ابتدایی بود؛ سرگذشت پسری که در محله ما زندگی می کرد. او پسر شروری بود، هر وقت پدرم — که عطاری و بقالی داشت — برای خرید جنس می رفت، به من می اظهار داشت: «تو بیا و بایست، مثلا اگر مشتری آمد، کارهای ضروری را راه بینداز». هر وقت من آنجا می ایستادم، آن پسر که اسمش یوسف بود و ناخلف به حساب می آمد، می آمد و بشکلی مثلا می اظهار داشت: «دو کیلو خرما می خواهم». می دانست که خرماهای ما در آن سوی مغازه است. وقتی می رفتم تا خرما را بیاورم، او از پشت پیشخوان دست می برد و پول های دخل را برمی داشت و من متوجه نمی شدم. تا این که یکبار پدرم متوجه شد. من زندگی این فرد را با اضافه کردن جزئیاتی، به یک قصه تبدیل کردم و در کلاس خواندم. سپس معلم مان بسیار تشویقم کرد و اظهار داشت: «برو سر صف و برای بچه ها بخوان». آن معلم — که یادش گرامی باد — موجب شد من به داستان نویسی علاقه مند شوم. البته بعداً این خاطره را در مجله «رشد معلم» نوشتم. پسر آن آقای دبیر این مطلب را به او نشان داده بودند و او نیز به من تلفن زد و در نهایت از من تشکر کرد.
در و دیوار قصه میگویند!
قدمعلی سرامی _که مقاله در و دیوار قصه می گویند را در کتاب گاهنامه دارد_ سخنران بعدی بود که با مبحث چرخش در جهان و قصه ها سخنش را شروع کرد و اظهار داشت: در تحلیل ساختار قصه ها، می توان به الگویی واحد دست یافت: مرکزی که سایر اجزا حول آن درحال چرخش هستند. این همان دوگانگی ذاتی قصه است که زندگی را می آفریند و قصه را شکل می بخشد. از یک سو، بخشهایی هستند که چهره داستان را می سازند و گره های داستانی را شروع می کنند و از طرف دیگر، بخشهایی که آن گره ها را می گشایند. سرانجام، باید اظهار داشت: «زندگی خود داستانی بیش نیست / پس فضای این همه تشویش نیست»
جمع آوری قصه ها و دیدار قصه گوها در افغانستان
سخنران بعدی محبوب الله عالمی بود، او که دانشجوی دکتری در دانشگاه تهران و از اهالی تخار افغانستان است و مقاله قصه و قصه گویی و قصه گویان تخاری را در کتاب گاهنامه دارد؛ به داستانِ نوشتن این مقاله و پایان نامه ارشد خود و سختی سفر با اسب و وسایل مختلف در افغانستان برای یافتن مردمان قصه گو در روستاهای دور پرداخت و اظهار داشت: در افغانستان، اغلب راه ها خراب بود و عبور و مرور در آنجا بسیار دشوار. رفتن به روستاها و متقاعد کردن قصه گویان محلی با چالش های فراوانی همراه بود. اربابان، مالکان و قره ملاها مانع انجام این کار می شدند و این مساله برای من مشکلات بسیاری ایجاد می کرد.
وی افزود: با وجود همه این دشواری ها، توانستم هزاران ساعت از قصه ها، حکایت ها و انواع ادبیات شفاهی را از افغانستان گردآوری کنم. متاسفانه، انسان افغانستانی همواره با رنج، درد و مصائب متعدد دست وپنجه نرم می کند. شرایط و اتفاقات پیش آمده در کشور اجازه ادامه این کار را به من نداد و مصائب گوناگونی نیز پیش آمد؛ افغانستان سقوط کرد و به دست طالبان افتاد. خانواده من پیشینه نظامی داشتند و پراکنده شدند و مشکلات زیادی به وجود آمد. من نتوانستم آن کار را پیگیری کنم و کارم چند سالی عقب افتاد. با این وجود، هنگامی که به ایران بازگشتم، یک پیکره حاوی بیشتر از هزاران ساعت ضبط شده از این قصه ها در اختیار داشتم.
قصه گویی و کاربرد آن در زمینه های غیرادبی
در ادامه زهیر طیب رییس انجمن نسخ خطی ایران پشت تریبون رفت و در سخنان کوتاهی اظهار داشت: اولاً، ضروری است ما و شما بعنوان متخصصان این حوزه، به ابهام زدایی از مفاهیم پایه ای قصه گویی بپردازیم. آیا قصه گویی صرفا روایت قصه های دیگران است؟ آیا پردازش یک قصه موجود است؟ یا خود آفرینش و خلق یک قصه جدید محسوب می شود؟ این تمایزات تعیین کننده هستند و اگر تا حالا به درستی تبیین نشده اند، باید هرچه سریع تر به آن پرداخته شود. ثانیاً، نباید به داستان گویی صرفا بعنوان یک مهارت ادبی نگاه نماییم که تنها ادیبان و ادب دوستان درباره ی آن سخن بگویند. امروزه هرکدام از ما بسته به فرصتی که داریم، روزانه از یک تا هزاران استوری در فضای مجازی منتشر می نماییم که همگی شکلی از داستان گویی هستند. این داستان ها مستقیماً با کسب و کارها پیوند خورده اند — مقصود از کسب و کار صرفا تجارت و درآمد زایی نیست، بلکه هر فعالیتی است که فرد با هدفی مشخص پیگیری می کند. در جهان امروز، داستان و کسب و کار بشدت به هم گره خورده اند.
وی اضافه کرد: به عقیده من ضروری است به این پیوند توجه جدی شود. به عنوان نمونه، دانشکده مدیریت دانشگاه تهران که در همین نزدیکی است، باید نمایندگانی داشته باشد که به تبیین اهمیت داستان گویی در دنیای کسب و کار بپردازند. تا جایی که باخبر هستم، پرداختن به این مساله در رشته های تخصصی مدیریت بسیار محدود است. داستان گویی باید بعنوان یک رکن اصلی در کتب درسی مدیریت و کسب و کار گنجانده شود تا دانشجویان با کاربردهای آن در بازاریابی، مدیریت و ارتباطات حرفه ای آشنا گردند. این دو محور — تعریف دقیق قصه گویی و کاربرد آن در زمینه های غیرادبی — همچون مواردی هستند که باید مورد توجه جدی قرار گیرند.
قصه گویی دوزبانه برای کودکان کم شنوا و ناشنوا
سپس مهرنوش تنهایی (قصه گو) پشت تریبون آمد، او که در این دفتر نیز مقاله ای با عنوان «قصه گویی دوزبانه برای کودکان کم شنوا و ناشنوا» دارد، از تجربه قصه گویی در کانون پرورش فکری اظهار داشت: در کتابخانه های کانون پرورش فکری، مراکز فراگیری وجود دارد که کودکان با نیازهای ویژه در کنار کودکان عادی قرار می گیرند و فعالیتهایی مانند کارگاه های هنری، قصه گویی و نمایش خلاق به شکل مشترک برای آنان انجام می شود. آن چه در این مقاله نوشته ام، تجربه شخصی من از برگزاری کلاس های قصه گویی در کانون پرورش فکری است. در این کارگاه ها، ما همزمان از زبان اشاره فارسی (نه زبان اشاره ایرانی، چونکه زبان اشاره ایرانی دستورزبانی متفاوت دارد و ساختار آن با فارسی گفتاری کاملا متمایز است) استفاده می نماییم. به این شکل که قصه را به زبان فارسیِ بلند و رسا برای کودکان می خوانیم و همزمان از علامتهای بصری و کدگذاری های ساده شده بهره می بریم. این تکنیک به کودکان کمک می نماید تا در طول داستان، همزمان با دریافت پیام، آموزش غیرمستقیم را نیز تجربه کنند.
وی اضافه کرد: متاسفانه، برخی خانواده ها به کودکان خود می گویند که کم شنوایی را پنهان کنند و طوری رفتار کنند که کسی متوجه نشود. من شاگردانی داشتم که کم شنوایی خویش را مخفی می کردند. ما در کارگاه هایمان توضیحاتی عرضه دادیم که چطور می توان علایم کم شنوایی را تشخیص داد، چه طور کودکان را در معرض لب خوانی قرار دهیم و چه طور از مهارتهای لب خوانی بهره ببریم. در کنار این موارد، از فارسی اشاره ای استفاده کردیم که نتایج مثبتی داشت: کودکان می توانستند با همدیگر ارتباط برقرار کنند — حتی با کسانیکه در زندگی عادی امکان دارد نتوانند با آنان تعامل داشته باشند — و این امر به جامعه پذیری آنان کمک زیادی کرد. همچنین، این تکنیک برای خود کودکان کم شنوا نیز مفید بود. آنان یاد گرفتند چه طور با دیگران تعامل کنند، چه طور لحن صحبت را درک کنند و چه طور در آینده با کارفرما یا اطرافیان خود ارتباط بهتری برقرار کنند.
او افزود: به عنوان نمونه، من والدینی دیدم که خود ناشنوا بودند و با لحن دستوری بسیار تندی صحبت می کردند — مثلا می گفتند: «زود باش! آن فایل را این طوری کن!» — اما کودکان آنان چون لحن و دستور زبان را به درستی درک نمی کردند، گرفتار سردرگمی می شدند. قصه گویی همزمان (که توضیحات کامل آن در کتاب آمده) به کودکان کمک می نماید تا اینگونه زبانی و لحن را بهتر بیاموزند، جامعه پذیرتر شوند و در آینده با چالشهای کمتری روبرو گردند. این تکنیک نه فقط مهارت های ارتباطی آنان را تقویت می کند، بلکه اعتمادبه نفس آنان را نیز می افزاید.
بازآفرینی هر قصه توسط مخاطب
در ادامه برنامه کاظم اخوان نویسنده و برنامه ساز پیشکسوت تلویزیون پشت تریبون قرار گرفت و اظهار داشت: به عقیده من، قصه گویی — با تعریف میکلانژ — همان کشف هنر از دل ماده خام است؛ همچون مجسمه ساز که آن مجسمه را از دل سنگِ سخت و مهارناشدنی بیرون می کشد. نویسنده نیز از خلال تمام تجربیاتی که در زندگی اندوخته، آموخته، دیده و شنیده، یا حتی در تنگناهایش کاویده، می کوشد پدیده ای هنری خلق کند: قصه به مثابه هنر. البته معتقدم هر قصه ای لزوماً یک قطعه هنری نیست — این مساله جای بحث دارد — اما بطور کلی، قصه در جوهر خود هنر است. فرقی نمی کند این قصه برای کودک باشد، برای نوجوان یا برای بزرگسال؛ در اساس و گوهر خود یکی است. آن چه مهم می باشد، صداقت، صراحت و روراستی نویسنده در کشف همان گوهرِ نهفته در زندگی است. هرکس از زندگی خود دریافتی دارد و آنرا به روشی خاص بیرون می کشد و پرداخت می کند. این فرایند مراتب و سطوح مختلفی دارد: به عنوان نمونه، برخی قصه ها برای رهایی از کابوس ها نوشته می شوند، برخی برای نجات از زندگی روزمره یا برای پیوند با امر متعالی. همان گونه که گفته شده: «هنر ما را از مرگ نجات نمی دهد، اما از زندگی نجات می دهد». این تعاریف همگی جای بحث و تأمل دارند، اما سرانجام، قصه — در والاترین شکل خود — هنری است که از دل تجربه انسانی سربرمی آورد و جهان را معنادار می کند.
او که تجربه «قصه های زی زی گولو» را در کارنامه دارد، افزود: اساسا قبل از هر اقدامی، ضروری است به لطمه شناسی قصه بپردازیم. این مساله بسیار حائز اهمیت است: چه طور یک قصه در فرایند خلق و نگارش امکان دارد گرفتار لطمه شود؟ قصه تنها محدود به ادبیات نیست؛ نقاشی زنده به قصه است، سینما زنده به قصه است، مجسمه سازی زنده به قصه است — همه هنرها هم به قصه حیات می بخشند و هم از آن تغذیه می کنند. نکته کلیدی دیگر، مشارکت مخاطب در خلق اثر است. خواننده قصه، بیننده سینما یا تماشاگر هنر — هر یک به سهم خود در بازآفرینی اثر مشارکت دارند. همان گونه که مولانا می فرماید: «هر زمان نو می شود دنیا و ما / بی اطلاع از نو شدن اندر بقا» یک قصه هنری، بدون هیچ تغییر ظاهری، در هر بار خوانش یا دیدن، باردیگر متولد می شود و معنایی تازه می یابد. این بازتولید مداوم، نتیجه تعامل فعال مخاطب با اثر است — گویی اثر هنری در ذهن و قلب او باردیگر خلق می شود.
ترجمه آثار ادبی به ترکی استانبولی و برعکس
سپس مروه کایا از ترکیه به بیان سخنانش پرداخت و اظهار داشت: من نیز همچون شما عاشق ادبیاتم و کتاب هایتان را حتی قبل از آنکه فارسی یاد بگیرم، در ترکیه به شکل ترجمه شده می خواندم. بعد از آمدن به ایران و یادگیری زبان فارسی، این کار برایم آسان تر شد. خوشبختانه آثار ادبی در ترکیه ترجمه می شوند و امیدوار هستم این روند به شکل معکوس نیز اتفاق بیفتد. در ترکیه، علاوه بر موضوعات تصوف و عرفان، امیدوار هستم ادبیات داستانی و کارهای ادبی نیز بیشتر رونق پیدا کند و خوشحال می شوم اگر بتوانم در این مورد کمکی کرده باشم. هرجا که بتوانم، در خدمت دوستان خواهم بود.
بازگشت نسل z یا نسل جدید به کتابخوانی
سخنران بعدی دکتر رامین اردلان بود. او اظهار داشت: مطلبی که می خواستم از آقای کاشفی درخواست کنم، این است که توجه به روایتهای نسل جدید شاید مبحث بسیار مهم و جای کار داشته باشد. اگر گروهی پدید آیند یا افرادی باشند که از دل همین جامعه و نسل جدید، داستان های خویش را بیان کنند، فکر می کنم در دل این داستانها می توانیم ریشه ها و مشکلاتی را که امروز جامعه با آن مواجه می باشد، بهتر درک نماییم. این امر نه فقط به شناخت بهتر این نسل کمک می نماید، بلکه امکان دارد تقابل ها و تضادهای ظاهری را به گفتگو تبدیل کند. اگر در دوره های بعدی «گاهنامه مطالعات قصه» به این مساله پرداخته شود، می تواند تاثیر بسزایی در رشد جامعه داشته و حتی موجب برگشت نسل z یا نسل جدید به کتابخوانی شود — همان گونه که در نسل من (مثلاً دهه های ۳۰ تا ۵۰) آثار مرحوم ذبیح الله منصوری سبب ترویج کتابخوانی شد، اما این دفعه با روایتی جدید و به زبان نسل امروز.
من به معجزه قصه ایمان دارم!
امین حسینی آزاد از اعضای جشنواره قصه گویی پشت تریبون آمد و اظهار داشت: من قصه گو بودم. در کانون پرورش فکری بزرگ شدم، مربی بودم، برنامه ساز تلویزیون بودم و به معجزه قصه ایمان دارم. فکر کردم همان نسلِ z که صحبت می کنید، همان بچه هایی که تفاوت فرهنگی با ما دارند و همان بچه هایی که می شوند مثل برنامه اینستاگرام هفته ای آپدیت می شوند، به جهت اینکه با آنان صمیمی باشم و خط ارتباطی با آنان برقرار کنم و بتوانم با آنان دوست بمانم، نیاز به یک زبان مشترک بینمان داریم؛ آن زبان مشترک را قصه دانستم.
او به بیان مشکلات خود برای برگزاری نخستین جشنواره قصه گویی و حمایت ها و نقصهای پرداخت و اضافه کرد: جشنواره دوم ما سال قبل انجام شد و اختتامیه آن در فروردین ماه امسال برپا شد. از پنجاه کودک آموزش دیده به صد و پنجاه نفر افزایش یافتند که بر روی صحنه حاضر شدند و به قصه گویی پرداختند. حتی بهمراه والدین خود به شکل خانوادگی قصه گفتند. از پنجاه نفر به سیصد و پنجاه نفر رسیدیم و شرکت کنندگانی از شهرستان ها نیز در جشنواره حضور بهم رساندند. بخش اجرائی را دوستان عزیزی مانند استاد هدایی هدایت کردند و بخش آموزشی را در چارچوب کارگاه ها برگزار نمودیم. دوستان عزیز در بازنگری ها به ما کمک کردند و جشنواره بشکل مطلوبی به پایان رسید. مجدداً به تمامی کودکان جایزه اهدا شد. امسال می خواهیم سومین دوره جشنواره را برگزار نماییم. یکی از آرزوهای بسیار بزرگ من این است که این کودکان، قصه های خویش را خلق کنند. شعار جشنواره را بعد از تأمل بسیار برگزیده ام: «قصه خودت را بساز!» برای اینکه اگر نسازی، برائت می سازند. بسیار علاقه مندم این مفهوم را ترویج دهم.
او افزود: از حضور در جمع شما بسیار خوشحالم و در مقابل بزرگواران سر تعظیم فرود می آورم. از نظر نظریه خویش را بسیار کوچک می دانم، اما امیدوار هستم در بخش عملیاتی دست در دست هم دهیم. امیدوار هستم این جشنواره برعکس جشنواره کانون که به شکلی به یک جشنواره سفارشی تبدیل گشته و معمولا افرادی خاص با نگاهی خاص جایزه می گیرند، بتواند فضایی برای کودکان خودمان باشد که قصه های واقعی خویش را بیان کنند. کودکان از چهار تا چهارده سال در این جشنواره حضور دارند. اجازه بدهید نکته کوچکی را بیان کنم: روزی برای آقای هدایی تعریف می کردم که خانواده ای در آستانه جدایی بودند. مادر خانواده به من اظهار داشت: «پدر خانواده و من مقرر است از هم جدا شویم. می خواهم آخرین خاطره مشترک کودکانمان در این قصه گویی خانوادگی با پدرشان باشد». من توجه ویژه ای به این گروه داشتم؛ بعد از پایان مراسم، چند وقت پیش در جمع دوستان، مادر را دیدم و ضمن اشاره به من اظهار داشت: «حل شد!»
زنی که خویش را به دیوانگی زده بود و با قصه گویی زندگی می کرد
در ادامه مراسم سمیرا آزادی به قصه گویی پرداخت و بعد از او محمود اکبرزاده به بیان داستانی واقعی پرداخت و اظهار داشت: کودکان قدیم تهران، بخصوص محله های خانی آباد و شاپور، نام «عصمت خون جگر» را شنیده اند. اگر نشنیده اند، می توانند در گوگل جستجو کنند. گوگل نام و داستان او را بشکلی بسیار شیک نوشته است، اما من خودم این داستان را از نزدیک زندگی کرده ام. عصمت زنی بسیار زیبا بود که شوهری بدرفتار داشت. شوهرش به اشکال مختلف قصد سوءاستفاده از او را داشت. این زن زیبا برای ممانعت از سوءاستفاده، خویش را به دیوانگی زده بود. خانه ما در چهارراه معین السلطان قرار داشت و همانجا بود که این زن به خانه ها می آمد و در ازای گفتن یک قصه یا تعریف یک خاطره، پولی دریافت می کرد. شوهرش به او گفته بود اگر پول نیاوری، مورد آزار و اذیت قرار خواهی گرفت. او به خانه ها می آمد و قصه ای از خودش تعریف می کرد. زنی بی سواد بود اما بسیار خوش زبان. این خاطره همیشه در ذهن من باقی ماند. بعدها که به نویسندگی روی آوردم، همیشه آرزو داشتم جایی از این داستان استفاده کنم.
پیشنهادهایی برای جلدهای بعدی گاهنامه مطالعات شهرزاد
هومن عباسپور سرویراستار نشر اظهار داشت: هر پژوهشی در حوزه کتاب های کودک و نوجوان باارزش است. آن چه در دلم هست و آرزویم شمرده می شود — بدون این که هیچ عیب یا نقصی به کتاب آقای کاشفی عزیز وارد بدانم — این است که دوست داشتم مجموعه مقاله هایی که در چنین پژوهش هایی گردآوری می شود، دسته بندی شوند. به عنوان نمونه، هر جلد به یکی از موضوعات در ارتباط با کتاب های کودکان و نوجوانان اختصاص یابد: یکی درباره ی قصه، دیگری درباره ی زبان، و به همین ترتیب. من در این مورد صاحب نظر نیستم، اما بسیار دوست داشتم که این مجموعه — که این جلد اولش است — در جلدهای بعدی نیز به شکل موضوعی ادامه یابد.
برخی موافقت کردند، برخی استقبال نمودند و برخی گفتند که مشابه آن وجود دارد یا مورد استقبال واقع نخواهد شد. احیاناً اوایل سال هزار و چهارصد یا هزار و چهارصد و یک — فکر می کنم اواخر هزار و چهارصد — منتشر شد. تا اینکه یکبار پدرم متوجه شد.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب